شیدای حق مدار

حديث پنجم: نيز از محمّد بن ابىنصر روايت شده كه گفت: مسئلهاى از حضرت رضا (عليه السلام) سئوال كردم ، پس ابا كرده و جواب ندادند، آنگاه فرمود:

«اگر چنانچه هر چه مىخواهيد به شما عطا كنيم، به صلاح شما نخواهد بود و موجب گرفتارى صاحب شما خواهد شد، حضرت اباجعفر (عليه السلام)فرمود:

خداوند امر ولايت خود را نزد جبرئيل (عليه السلام)پنهان گردانيد، و جبرئيل آن را نزد حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) پنهان كرد، و حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آن را نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام)پنهان نمود، و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)نزد آنكسى كه خدا مىخواست آن را پنهان كرد، پس شماها آن را فاش مىكنيد، كيست آن كس كه بتواند يك حرفى را كه شنيده باشد نگاه دارد؟

حضرت اباجعفر (عليه السلام)فرمود: كه در حكمت آل داود (عليه السلام)چنين آمده است كه: سزاوار است از براى مسلمان آنكه بتواند خود دارى كند، و توجّهش به حال خود باشد كه غفلت پيدا نكند، و به اهل زمان خود بينائى داشته باشد، ــيعنى بداند با هركس چه نوع سلوك كند، و هر حرفى را به چه كسى اظهار كندــ پس از خداوند متعال بترسيد و حديث مارا ــ نزد هركســ فاش نكنيد.

پس اگر جز اين بود كه خداوند از اولياء خود دفاع مىكند و از دشمنان خود به خاطر اوليائش انتقام مىگيرد (پس دشمنان به سبب عناد خود، مؤمنين رانابود مىكردند) آيا نمى بينى كه خداوند متعال با آل برمك چه كرد؟ و چگونه از براى حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)انتقام گرفت؟

و بتحقيق طائفه بنو اشعث در خطر عظيم بودند، پس خداوند خطر را از آنها دفع فرمود، بواسطه موالات آنها با حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)، و شماها كه در عراق هستيد كارها و كردارهاى اين فراعنه را مىبينيد و آنكه چگونه خداوند آنهارا مهلت داده است.

پس بر شما باد ترس از خداوند عزّوجلّ، و دنيا شمارا مغرور نكند، و بواسطه مشاهده حال كسيكه به تحقيق خداوند او را مهلت داده، فريب نخوريد، پس در اين حال چنين خواهد شد كه امر فرج الهى شما مهيا و فراهم خواهد است».( [14] )

موارد لزوم تقيّه و كيفيت عمل به آن

مطلب سوّم: در اشاره اجمالى به مورد لزوم تقيّه; و كيفيّت عمل به آن، آنچه از برخى از احاديثى كه بيان شد و غير آنها استفاده مىشود، آن است كه تقيّه بر دو قسم است: 1 ــ قولى ، 2 ــ فعلى.

تقيّه قولى نيز بر دو وجه است:

وجه اوّل: آنكه مؤمن از بيان احاديث اهلبيت (عليهم السلام) ــخصوصاً آنچه در بردادنده شئون جليل و خاصّه آنها استــ در جائيكه مورد استهزا و استخفاف قرار گيرد و به آن بخندند; يا از روى نادانى انكار كرده و ردّ نمايند; احتراز نمايد، چرا كه عدم احتراز در اين موارد موجب هتك حرمت اولياء الهى مىشود، و يا آنكه از روى حسادت يا دشمنى باشنيدن آن اخبار درصدد اذيت و قتل و غارت آنها برآيند.

وجه دوّم: آنكه انسان كلامى از قبيل سبّ و شتم و لعن و تبرّى را در جائى بگويد كه مىداند موجب سبّ و شتم و تبرى به امر الهى و اولياء او مىشود، چنانچه در اين آيه شريفه به آن اشاره شده

: (وَلا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ الله فَيَسُبُّوا الله عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم).( [15] )

و امّا تقيّه فعلى; پس آن هم بر دو وجه است:

وجه اوّل: آنكه مؤمن از مجالست و معاشرت با اهل ضلالت و جهالت و كسانيكه امر حقّ و فعل و قول حقّ را استهزاء مىكنند، اجتناب نمايد.

وجه دوّم: آنكه در جائيكه به مجالست با اين افراد ناچار باشد، پس با آنها به طريق مدارا و حسن اخلاق معاشرت و رفتار نمايد، به طوريكه تاليف قلوب آنها شود، و اهل حقّ از ضرر و خطر آنها به سلامت باشند.

و هريك از اين اقسام چهارگانه بايد در چهار موردملاحظه شود:

اوّل: اعداء دين و منافقين.

دوّم: فسّاق و اشرار و ظالمين از اهل دين.

سوّم جهال از مؤمنين.

چهارم عامّه مؤمنين حتّى كاملين.

يعنى در هركدام از آنها نسبت به هر كدام كه از جهت مرتبه ايمان و يقين پائين تر مىباشد تقيّه كند. چنانچه در «كافى» در باب ذكر احاديث «صعبه مستصعبه» از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)به اين مضمون روايت نقل شده كه:

«سلمان رضوان الله عليه از اباذر رحمه الله تقيّه مىفرمود»( [16] )

پس بنابراين; حال سائر مؤمنين چگونه خواهد بود.

 

موارديكه تقيّه لازم نيست

و لكن مورد لزوم تقيّه ــبر وجهى كه بيان شدــ در اقسام چهار گانه وقتى است كه بر تقيّه دفع محذورات مزبوره بشود، و لكن در جائى كه تقيّه مفيد واقع نشود ــولو در تخفيف محذور و در هر صورت محذور باقى استــ پس در باره حكم آن; در «كافى» از حضرت امام محمّدباقر (عليه السلام)چنين روايت شده كه حضرتش فرمود:

جز اين نيست كه تقيّه قرار داده شده براى آنكه مؤمن به سبب آن خون و جانش حفظ شود، پس هرگاه ضرورت بحدّى است كه انسان در معرض كشته شدن است، يعنى يقين دارد كه او را مىكشند، پس ديگر دراين حال تقيه نيست( [17] )، يعنى آنچه بخواهد از امر حقّ بگويد و طريق خود را اظهار كند، يا از دشمنان تبرّى و لعن نمايد، مانعى ندارد».

و در روايت ديگرى كه زراره از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)نقل ميكند كه حضرت فرمود:

«در مورد هر ضرورتى مىشود تقيّه نمود ــيعنى در هر خطر و ضرر جانى و مالى و ضرر عرض و آبروى خانوادگى يا دينىــ و كسيكه ضرورت دارد به خصوصيّت آن داناتر است هنگامى كه براى او ضرورت واقع مىشود».( [18] )

موارديكه تقيّه لازم نيست و كيفيّت تقيّه از دشمنان

و امّا در كيفيّت خصوص تقيه از اعداء، پس هر گاه مؤمن در مابين آنها قرار گرفت، و مضطرّ به مجالست و معاشرت با آنها گرديد، پس كيفيّت تقيه او در حالتى كه قلبش به ايمان در همه اعمال و افعالش از عبادات و غير عبادات ــاز معامله و معاشرت و تكلم و هم تبرّى از امر حقّ بازبانــ مطمئن باشد، پس جمله اى از آنها از اُمور تقليدى است، كه در كتب فقهيه بيان شده است، و لكن مجملش چنين است كه:

هر گاه در ما بين آنها به ناچار واقع شد، نوعى رفتارنمايد كه آنها او را از خود گمان نمايند، و هيچ ملتفت نشوند كه او بر خلاف طريق آنها است، تا آنكه موجب خطر و ضررى نسبت به خود او يا مؤمنين ديگر يا نسبت به امر حقّ و معالم دين نشود.

و در «اصول كافى» در باب «تقيّه»( [19] ) و باب «كتمان»( [20] ) و باب «عشرت»;( [21] ) آداب و كيفيّت و خصوصيّات تقيّه در ضمن رواياتى بيان شده است.

 

(تذكّر مهمّ در مورد تقيّه)

در «تفسير حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)» روايت شده كه آنحضرت از آباء طاهرينش صلوات الله عليهم اجمعين نقل فرموده:

«دو عمل و عبادت است كه اهميّت زيادى دارد ، تا آنجا كه مؤمن بسيار دعا نمايد، و طلب توفيق آن دو عمل را از خداوند بخواهد، يكى معرفت و شناخت به اداء حقوق برادران مؤمن، و ديگرى حُسن تقيّه».( [22] )

و در همان كتاب از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)روايت شده كه حضرتش فرمود:

«دو گناه است كه خداوند عفو نمى فرمايد و حتماً تقاص و تلافى آن را به عقوبت و عذابى مىفرمايد، مگر آنكه بنده از آن توبه نمايد، و هر نقصانى كه بواسطه اين دو گناه وقوع يافته باشد تدارك نمايد، و آن دو گناه: يكى ترك اداء حقوق مؤمنين و تضييع آن است، و ديگرى ترك تقيّه در مورد لزوم آن است».( [23] )

پس بنده مؤمن بعد از شناخت به آنچه در مدح تقيّه و تأكيد در آن وارد شده است; و آنكه از بزرگترين فوائد و فضائل تقيّه آن است كه به سبب آن نصرت و يارى حضرت حجّت الله (عليه السلام)حاصل مىشود، و نيز دانست كه ترك تقيّه مذمّت شديدى دارد; و همچنين آشنائى با اقسام و مواردى كه هركس ممكن است مبتلا به آن شود پيدا كرد; پس سزاوار است كه از آن غافل نباشد.

و از خداوند توفيق عمل به آن را ـبه بهترين وجه ـ بسيار طلب نمايد، و از آنچه ممكن است از او واقع شده باشد; توبه واقعى نمايد، و در تدارك آنچه را كه مىداند واقع شده; كوشا باشد، تا آنكه به بليّه سخت آن گرفتار نشود.

تتميم بحث تقيّه

چنانچه ترك تقيه در مورد آن، مذموم و مورد نهى است ـبر وجهى كه گذشتـ و مخلّ به امر دين و ايمان انسان و ديگران است، همچنين است بعينه تقيّه نمودن و كتمان امر حقّ در موردى كه سبب تقيّه موجود نباشد، و اين فقط به جهت تسامح و تكاسل يا ملاحظه هواى نفسانى و راحت طلبى يا مراعات شئونات دنيوى و مقدّم داشتن حفظ آنها بر امر دين و احياء امر حقّ و نصرت اولياء الهى باشد، و اين تقيه از اظهار امر حقّ جهت ديگرى ندارد، خصوصاً تقيّه كردن علماء در اظهار علمشان.

و از جمله آنچه در شدت مذمّت كتمان امر حقّ وارد شده، روايتى است كه در تفسير منير حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) بر اين وجه ذكر شده:

دخل جابر بن عبدالله الانصارى على أميرالمؤمنين(عليه السلام)، فقال له أميرالمؤمنين (عليه السلام): يا جابر! قوام هذه الدنيا بأربعة، عالم يستعمل علمه، و جاهل لايستنكف أن يتعلّم، و غنىّ جواد بمعروفه، و فقير لا يبيع آخرته بدنيا غيره.

يا جابر! من كثرت نِعَم الله عليه كثرت حوائج الناس إليه، فإن فعل ما يحبّ الله عليه عرضها للدوام و البقاء، و إن قصّر فيما يحبّ الله عليه عرضها للزوال و الفناء، و أنشاء يقول شعر:

ما أحسن الدنيا و إقبالها***إذا أطاع الله من نالها

من لم يواس الناس من فضله***عرض للإدبار إقبالها

فاحذر زوال الفضل يا جابر***و اعط من دنياك من مالها

فإنّ ذا العرش جزيل العطا***يضعف في التحية أمثالها

ثمّ قال أميرالمؤمين (عليه السلام): فإذا كتم العالم العلم; أهمله، و زهد الجاهل في تعلّم ما لابدّ منه، و بخل الغنىّ بمعروفه، و باع الفقير دينه بدنيا غيره، جلّ البلاء و عظم العقاب».( [24] )

و فيه أيضا و قال أميرالمومنين(عليه السلام):

«سمعت رسول الله (صلى الله عليه وآله)يقول: من سئل عن علم فكتم حيث يجب إظهاره تزول عنه التبعة، جاء يوم القيامة ملجماً بلجام من النار».( [25] )

و به اين مضمون اخبار بسيارى،در ذيل آيه مباركه ( اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا....)( [26] ) و غير آن وارد است.

و در كتب ديگر هم به اين مضمون آمده كه: «علمائى كه كتمان حقّ مىكنند در قيامت با يهود و نصارى محشور مىشوند، و آنكه آنها به مقاريض مقراض مىشوند»( [27] ) و لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلىّ العظيم.

 

نصرت و يارى حضرت قائم عليه السلام با دعا در تعجيل فرج

 

كيفيت هفتم; سعى و اهتمام در دعا نمودن در تعجيل فرج آنحضرت صلوات الله عليه است، و بيان آن بر وجه اجمال چنين است كه:

چون بر حسب برخى از احاديث و اخبار قطعيّه بلكه به مقتضاى ضرورت مذهب حقّ ثابت و معلوم است كه احقاق جميع حقوق الهيّهجلّ شأنه و حقوق جميع انبياء و اوصياء و اولياء از اوّلين و آخرين، چه نسبت به نفوس طيّبه و پاك آنها، و چه نسبت به حرمت آنها، يا اهل و اولاد آنها، يا مال آنها، و نيز ظهور جميع آثار دين و معالم حقّ موقوف به ظهور موفور السّرور حضرت بقية الله (عليه السلام) است آن را خداوند در قرآن وعده فرموده:

( هُوَ الّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ).( [28] )

و فرمود:( وَعَدَ الله الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحات لَيَسْتَخْلفَنَّهُمْ في الأرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الّذي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْناً يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئاً ).( [29] )

و فرمود: (وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فى الأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ).( [30] )

و همچنين به مقتضاى بسيارى از اخبار و فقرات شريفه ادعيه و زيارات; امر ظهور آنحضرت صلوات الله عليه و اصل وقوع آن; يك وعده الهى است كه تخلّف پذير نيست، و لكن تأخير و تعجيل وقوع آن از امور بدائيّه است.

و همچنين بر حسب برخى از اخبار ثابت شدهاست كه دعاى مؤمنين هرگاه با آدابش واقع شود، تأثير و مدخليّت تامّه در تعجيل آن دارد، پس بايد همّ مؤمن در امر ظهور آنحضرت (عليه السلام) كاملتر باشد، و انتظارش بيشتر باشد، و به سبب طولانى شدن آن و مخفى بودن آثار دين و خذلان مؤمنين محزونتر باشد، كه اين حالات از جمله آداب اين دعا است.

پس با اين حال به قصد احقاق حقوق الهى و حقوق اولياء و ائمّه معصومين (عليهم السلام)و ظهور آثار دين مبين و خذلان كفّار و مشركين تعجيل فرج و ظهور آنحضرت صلوات الله عليه دعا نمايد.

بنابراين; دعاء او در اين حال در تعجيل فرج; مدخليّت و سببيّت تامّه پيدا مىكند، و اين مدخليّت پيدا كردن به دو عنوان است:

عنوان اوّل; به ملاحظه آنچه در قصد و نيّت اوست از آرزوى قلبى بر وقوع فرج; و همّ آن را در دل داشتن، چنانچه شرح بيان اين عنوان در كيفيّت هشتم مىآيد.

عنوان دوّم; به ملاحظه تأثيرى كه در اين نحو دعاى بنده حاصل مىشود، بر حسب وعده الهى در استجابت آن در باب تعجيل شدن فرج، چنانچه اين هم بزودى بيان مىشود ان شاء الله تعالى.

و البته چنانچه در هر امرى اگر فعل كسى در وقوع آن مدخليّت و سببيّت پيدا كند، از اعوان و انصار صاحب آن امر محسوب مىشود، پس در امر فرج اهلبيت اطهار (عليهم السلام)چنين است كه افتتاحش به وجود حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه مىباشد، هر گاه كسى به عنوان مزبور مدخليّت و سببيّت پيدا نمايد، پس او در واقع داخل در زمره اعوان و انصار ايشان است و به فضل جزيل آنها فائز مىشود.

پس در اينجا بيان دو امر به صورت اختصار ــبراى ياد آورى اهل عبرتــ لازم و مهمّ است:

اوّل: در بيان برخى از رواياتى كه وارد شده است در آنكه ظهور آثار حقّ موقوف است به ظهور امر آنحضرت صلوات الله عليه.

دوّم: در بيان اخبارى كه وارد شده در آنكه براى تعجيل ظهور; دعا اثر كامل دارد.

احاديث وارده در اينكه ظهور آثار حقّ; بستگى به ظهور دارد

امّا امر اوّل: گفتيم كه اخبار در اين مقوله بسيار زياد نقل شده و لكن در اينجا جهت تيمّن و تبرّك به ذكر ده حديث اكتفا مىشود.

حديث اوّل: در كتاب كافى روايت كرده: بإلاسناد عن أبي جعفر (عليه السلام)قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «من اولادي اثنى عشر نقيباً نجيباً محدثّون مفهّمون، آخرهم القائم بالحقّ يملأها عدلا كما ملئت جوراً».( [31] )

يعنى: حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)فرمود: دوازده نفر از اولادهاى من نقباء و نجبايند، و ملائكه با آنها به اخبار غيبى تكلّم مىكنند و به الهامات الهيّه الهام كرده مىشوند، آخر آنها كسى است كه قيام به امر حقّ خواهد نمود، و زمين را از عدل پر مىكنند چنانچه از جور پر شده باشد.

حديث دوّم: باز در آن كتاب روايت كرده: بالاسناد عن ابي عبدالله (عليه السلام) ــفي ضمن كلامهــ قال: فإنّ الحسين لمّا قتل عجّت السماوات و الأرض و من عليها و الملائكة، فقالوا: يا ربّنا! ائذن لنا في هلاك الخلق حتّى نجدهم عن جديد الأرض بما استحلّوا حرمك و قتلوا صفوتك، فأوحى الله إليهم يا ملائكتي و يا سماواتي و يا أرضي اسكنوا، ثمّ كشف لهم حجاباً من الحُجب فإذا خلفهم محمّد و اثنى عشر وصيّاً (عليهم السلام) و أخذ بيد فلان القائم من بينهم، فقال: يا ملائكتي و سماواتي و أرضي بهذا انتصر لهذا، قالها ثلاث مرّات».( [32] )

يعنى: حضرت صادق (عليه السلام)فرمود: بدرستيكه چون حسين صلوات الله عليه شهيد شد، آسمانها و زمينها و هر كس كه در آنها بود به ناله در آمدند، پس عرض كردند: اى پروردگار ما! ما را در هلاك نمودن اين خلق اذن فرما، تا آنكه آنها را از اطراف زمين از بين ببريم، به سبب آنكه حرمت تو را ضايع كردند و برگزيده تو را كشتند.

پس خداوند بسوى آنها وحى فرمود كه: اى ملائكه من و اى آسمان و زمين من! آرام باشيد، پس پردهاى از حجابها را براى آنها كشف فرمود، در اين حال از عقب آن حجابها وجود مبارك محمّد و دوازده نفر اوصياء او صلوات الله عليهم اجمعين آشكار شد، و اشاره فرمود به يكى از آنها كه مابين آنها ايستاده بود، پس فرمود: اى ملائكه من! و اى آسمانها و زمين من! با اين قائم و ايستاده; براى اين مظلوم انتقام مىگيرم، و اين فرمايش را تا سه مرتبه تكرار فرمود.

حديث سوّم: شيخ صدوق (قدس سره) در «كمال الدين» روايت كرده كه: بالإسناد عن مفضّل عن الصادق (عليه السلام)، عن أبيه، عن آبائه (عليهم السلام)، عن أميرالمؤمنين (عليه السلام)قال:

«قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): لمّا اسري بي إلى السماء ــإلى أن قال:ــ فقال الله عزّوجلّ: ارفع رأسك فلمّا رفعت رأسي و إذاً بأنوار عليٍّ و فاطمة و الحسن و الحسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفربن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و الحسن بن علىّ و "م ح م د" ابن الحسن القائم كأنّه كوكب درىّ.

قلت: يا ربّ و من هولاء؟

قال: الائمّة، و هذا القائم يحلّل حلالي و يحرّم حرامي و به انتقم من أعدائي و هو راحة لأوليائي و هو الّذي يشفي قلوب شيعتك من الظالمين و الجاحدين و الكافرين، فيخرج اللات و العزّى طريين فيحرقهما، ففتنة الناس يومئذ بهما أشدّ من فتنة العجل السامري».( [33] )

يعنى: حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)فرمود: چون مرا بسوى آسمان بردند، ـپس بعد از وحىهاى چندـ خداوند عزّوجلّ فرمود: سر خود را بلند نما، چون بلند نمودم در اين حال; انوار علىّ و فاطمه و حسن و حسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و حسن بن علىّ و «م ح م د» بن حسن نمايان شد، آنكه ايستاده بود ـيعنى آخرين آنهاـ در ما بين آنها همچون ستاره درخشان بود.

عرض كردم: پرودگارا! اينها چه كسانيند؟

فرمود: اينها امامانند، و اينكه ايستاده حلال مرا حلال; و حرام مرا حرام خواهد كرد، و به او از دشمنان خود انتقام خواهم كشيد، و او سبب راحتى اولياء من مىباشد. و او است آنكسى كه به سبب او دلهاى شيعيان تو از شرّ ظالمين و جاحدين و كافرين شفا مىيابد، پس لات و عزى را در حالتيكه بدن آنها تازه باشد بيرون مىآورد، پس او آنها را مىسوزاند، و هر آينه امتحان شدن مردم به سبب آنها در اين روز شديدتر از امتحان به امر گوساله سامرى است.

حديث چهارم: نيز در «كافى» روايت كرده از حضرت امام محمّد تقى صلوات الله عليه كه فرمود: حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)به مسجد الحرام تشريف فرما شدند، و با ايشان بودند حضرت امام حسن (عليه السلام)در حالتيكه تكيه فرموده بودند به سلمان(رضي الله عنه)، پس نشستند و در اين حال مردى با هيئت و لباس نيكو وارد شد، پس به اميرالمؤمنين (عليه السلام)سلام كرد، و ايشان جواب سلام دادند، بعد سه مسئله سئوال كرد.

حضرت امام محمّدتقى (عليه السلام)بعد از بيان آن مسائل و جواب آنها را از فرمايش حضرت مجتبى (عليه السلام) ــبر حسب محوّل فرمودن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)بيان جوابها را به ايشانــ فرمود:

پس آن مرد گفت: شهادت مىدهم به كلمه توحيد، و هميشه شهادت به آن مىدهم، و شهادت مىدهم به آنكه وجود مبارك محمّد (صلى الله عليه وآله)رسول الله مىباشند، و هميشه شهادت به آن مىدهم، و شهادت مىدهم به آنكه شما ــاشاره به اميرالمؤمنين (عليه السلام) كردــ وصىّ او هستيد و قيام به حجّت او مىفرمائيد، و هميشه شهادت به آن مىدهم، و شهادت مىدهم به آنكه تو ــاشاره به حضرت امام حسن (عليه السلام)كردــ وصىّ او مىباشى، و قيام به حجّت او مىفرمائى، و شهادت مىدهم به آنكه بعد از او حسين بن على صلوات الله عليه وصىّ برادرش مىباشد و قيام به حجّت او مىفرمايد.

و شهادت مىدهم به آنكه بعد از ايشان علىّ بن الحسين (عليه السلام)قيام به امر حسين (عليه السلام)مىنمايد، و شهادت مىدهم به آنكه محمّد بن على (عليه السلام)قائم بامر علىّ بن الحسين (عليه السلام)مىباشد، و شهادت مىدهم براى جعفر بن محمّد (عليه السلام)كه او قائم به امر محمّد است.

و شهادت مىدهم براى موسى بن جعفر (عليه السلام)كه او قائم به امر جعفر بن محمّد (عليهما السلام)است، و شهادت مىدهم براى علىّ بن موسى (عليه السلام)كه او قائم به امر موسى بن جعفر (عليهما السلام)است، و شهادت مىدهم براى محمّد بن علىّ (عليهما السلام)كه او قائم به امر علىّ بن موسى (عليهما السلام)است، و شهادت مىدهم براى علىّ بن محمّد (عليه السلام)كه او قائم به امر محمّد بن علىّ (عليهما السلام) است، و شهادت مىدهم براى حسن بن علىّ (عليه السلام)كه او قائم به امر على بن محمّد (عليهما السلام)است.

و شهادت مىدهم براى مردى از اولاد حسين صلوات الله عليه كه تا زمانى كه امر او ظاهر شود; با كنيه نام برده نمىشود، زمين را از عدل پر نمايد چنانچه از جور پر شده باشد، و سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد، يا اميرالمؤمنين.

پس آن مرد برخاست و رفت، پس اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: يا ابا محمّد در عقب او برويد ببينيد به كدام طرف مىرود؟

پس امام حسن (عليه السلام)بيرون رفتند و بعد فرمود: طولى نكشيد مگر آنكه پاى خود را بيرون مسجد گذاردم ديگر نديدم به كدام سو رفت، پس نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام)برگشتم و ايشان را به اين امر خبر دادم.

پس آنحضرت فرمود: آيا او را مىشناسيد؟

گفتم: خدا و رسول او (صلى الله عليه وآله)و اميرالمؤمنين (عليه السلام)دانا ترند.

فرمود: او خضر (عليه السلام)مىباشد.( [34] )

حديث پنجم: در «كمال الدين» از احمد بن اسحاق قمى روايت شده كه گفت: خدمت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)رفتم و مىخواستم كه درباره خلف و حجّت بعد از ايشان سئوال كنم، ــبعد از ذكر فرمايشاتى از ايشان مىگويدــ

پس ايشان برخاستند و به عجله داخل خانه شدند، و در حالتى كه بر سر شانه ايشان پسرى كه صورت او چون ماه شب چهارده بود به سنّ سه سالگى بيرون آمدند.

پس فرمود: اى احمد بن اسحاق اگر كرامت تو نزد خداوند و حجّتهاى او نبود، براى تو اين فرزند خود را ظاهر نمىكردم، همانا او هم اسم و هم كنيه رسول الله (صلى الله عليه وآله)مىباشد، و آن كسى است كه زمين را از عدل و قسط پر مىنمايد، چنانچه از ظلم و جور پر شده باشد.

اى احمدبناسحاق! مَثَل او در اين امت مَثَل خضر (عليه السلام)و مَثَل ذى القرنين است، به خدا قسم غائب شود غيبتى كه در آن كسى از هلاكت و فتنهها نجات نيابد، مگر كسيكه خداوند او را بر اقرار و اعتراف به امامت او ثابت گردانيده باشد، و او را بر دعا در تعجيل فرج موفّق فرموده باشد.

پس عرض كردم: اى مولاى من! آيا از براى امر ايشان علامتى هست كه بواسطه آن اطمينان خاطر براى من حاصل شود؟

پس آن پسر صلوات الله عليه به لسان عربى فصيح فرمود:

منم بقيّة الله در زمين او، و منم انتقام گيرنده از دشمنان او، و اى احمد بن اسحاق! علامتى را بعد از مشاهده نمودن حقّ به چشم خود طلب نكن.( [35] )

حديث ششم: نيز در «كمالالدين» از جابر انصارى (رضي الله عنه)از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)در ذيل آيه مباركه ( اَطيعُوا الله وَاَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِىالأمرِ مِنْكُمْ)( [36] ) روايت شده كه بعد از ذكر اسماء مباركه اوصياء و اولىالامر ــبعد از خودشان تا امام حسن عسكرى (عليه السلام)ــ فرمود:

پس از آن حجّت الله در زمين; و بقيّه او مابين بندگان او; فرزند حسن بن على (عليهم السلام)اولى الامر است، او است آن كسى كه خداوند بر دو دست او مشارق و مغارب زمين را فتح مىنمايد، او است آن كسى كه از شيعيان و اولياء خود غائب مىشود، چنان غيبتى كه ثابت نماند بر قول به امامت او در آن غيبت مگر كسى را كه خداوند قلب او را از براى ايمان امتحان فرموده باشد.

جابر گويد: پس عرض كردم: يا رسول الله! آيا از براى شيعيان ايشان (عليه السلام)به وجود مبارك او در حال غيبتشان انتفاعى هست؟

فرمود: آرى به حقّ آن خداونديكه مرا به نبوت مبعوث فرمود بدرستيكه آنها در حال غيبت او به نور او استضائه مىكنند و هدايت مىيابند ــيعنى به علومى كه ازاو ظاهر شود، و علومى كه بواسطه او باقى بماند، و بوسيله موالات با او از فيوضات و بركات الهيهــ مثل انتفاع بردن مردم بواسطه شمس زمانى كه پشت ابر مخفى باشد و منتفع مىشوند.( [37] )

حديث هفتم: به مقتضاى اخبار متعدد در تفسير اين آيه شريفه (وَعَدَ الله الَّذينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلَفَنَّهُمْ في الأرضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُيمَكِنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لَهُمْ وَ لِيُبْدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْناً يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئاً)( [38] ); اين آيه مباركه در حقّ وجود مبارك حضرتمهدى (عليه السلام)نازل شده، و اين سه كرامت الهى : استخلاف در ارض، و تمكين در آن، و ارتفاع خوف، درباره شيعيان و اولياء; در عهد ظهور ايشان است.

و در بعضى از روايات مذكور است كه راوى خدمت حضرت صادق (عليه السلام)عرض كرد: كسانى گمان مىكنند اين آيه در حقّ فلان و فلان و فلان و على (عليه السلام)نازل شده.

حضرت فرمود: خدا دلهاى آنها را هدايت نكند، كجا متمكّن شد دينى و ميان مردم منتشر شد كه خداوند و رسولش آن را بپسندند; و رفتن خوف از دلها و مرتفع شدن شكّ از سينهها; درعهد يكى از آن خلفاء و در عهد على (عليه السلام)بود، با حال ارتداد مسلمين و فتنههائى كه برانگيخته مىشد در عهد آنها و جنگهائى كه ما بين كفّار و آنها واقع مىشد.( [39] )

پس بعد از آنكه در اين وعده الهيه تأمل شود كه آن از براى عامّه مؤمنين صالحين است كه اشرف و افضل از همه آنها ائمّه اثنى عشر طيّبين و طاهرين (عليهم السلام)مىباشند به آنكه مرتبه بزرگوارى و رياست و حكمرانى در روى زمين ــبه وجه حقّــ براى آنها پسنديده است، به طورى كه هيچ خوفى از دشمنان براى آنها نباشد، و به سبب ايشان هيچ شركى در زمين نباشد.

و بعد از آن; ملاحظه شود كه همه ائمّه طاهرين (عليهم السلام)و شيعيان صالحين آنها از دنيا رفتند و و براى آنها چنين نشد، و تا كنون چنين امرى براى وجود آخرين آنها و شيعيان در عهد ايشان واقع نشدهاست.

پس مقتضاى صدق وعده الهيه در چنين امر عظيم آن است كه بعد از اين البته واقع خواهد شد، و بنابراين مطلب; اين آيه شريفه حجّت قطعيّه و شاهد صدق است از براى صدق همه اخبارى كه وارد است كه ظهور و فرج براى حضرت صاحب الأمر (عليه السلام)با شيعيان ايشان واقع خواهد شد، و بعد از آن هم رجعت تمامى ائمّه معصومين و شيعيان صالحين كاملين آنها به حيات جسمانى دنيوى وقوع مىيابد، و خلافت الهيّه و دولت حقّه و فرج كلّى براى آنها ــالى يوم النشور و قيام القيامتــ مدام بر قرار است.

حديث هشتم: آنچه در «نجم الثاقب» از «تفسير عياشى» از حضرت كاظم (عليه السلام)در بيان اين آيه شريفه روايت شده ( وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ في الَّسمواتِ وَ الأرضِ طَوعاً وَ كَرهاً)( [40] ) كه فرمود: اين آيه در حقّ قائم (عليه السلام)نازل شده، هنگامى كه يهود ونصارى و صائبين و زنادقه و كفار را در مشرق و مغرب آن بيرون آورد، و اسلام را بر آنها عرضه مىكند، پس هركه با رغبت اسلام آورد، او را به نماز و روزه و زكات ــو آنچه مسلم را به آن امر كنند و از خداوند بر او واجب است ــ امر فرمايد و هر كه اسلام نياورد; گردنش را بزند، تا آن كه در مشرقها و مغربها احدى نماند مگر موحد باشد.( [41] )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:شعرهای زیبا, شعر , محرم , محیط زیست , امام رمان , دنیا , اضرافی گرایی, کتاب ,, توسط خانم لطفی